در ستایش دلمردگی

سلام! شاید منو نشناسین شاید هم از خواننده های قدیمی روزگار طلایی این وبلاگ باشین. در هر صورت... سلام :)

۱. ساعت یک و نیم شبی که فرداش امتحان فارما ۳ دارم هوس نوشتن کردم. بعد از مدت ها وای فای وصل کردم و از کانکت بودن دائمی لب تابم به اینترنت هوس نوشتن تو بیولوژک قشنگم به سرم زد. لحظه ای که وارد پنل کاربریم شدم دیدن ستاره روشن گوشواره های گیلاس رو بر هر کاری ارجح دونستم. با خودم فکر کردم زمانی که کوشواره های گیلاس اینترن بود و من دانشجوی سلولی مولکولی یکی از بزرگترین مشوق های دوران کنکورم خوندن پست های گوشواره های گیلاس بود. الان که در آستانه استاژری هستم و تهی از هر گونه انگیزه، خوندن پستش مثل گرمای یک کبریت کوچولو وسط سوز سرما بود. کوچیک و گذرا ولی گرم..! 

۲. دروغ چرا... به زور دارم خودمو می کشم. گذشتن ۳ سال از زمان ورود به رشته جدید و خوندن صرف درس های تئوری تمام منبع انگیزه ام رو خالی کرده. هر چند الان که به گذشته نگاه می کنم علاقه سوزان و خفنی که تو فیزیوپات ۱ داشتم رو نه قبل و نه بعد از اون احساس نکردم. به شدت امیدوارم با ورود به استاژری ورق برگرده. دروغ چرا... برای تحصیلم هزینه کمی نشده. در هر شرایط مالی ای که بودیم تحصیلم ارجخیت بر هر چیزی داشت ولی الان بی حس و گسم. صرفا پیش می رم بدون هیچ انگیزه ای. از دیسیپلین هم خبری نیست. نتیجه اش شده آدمی که کمتر از ۸ ساعت دیگه امتحان داره ولی هیچی نخونده و خوابش رو بر درس خوندنش ارجح می دونه. چه ترکیب زشت و زننده ای...!

۳. من خودم رو بزرگترین دشمن و منتقد خودم می دونم. قبل از اینکه کسی بهم چیزی بگه خودم به خودم بدترین عناوین رو میدم. چقدر خودم رو دوست ندارم... چقدر خودم رو می کوبم... چقدر خودم رو تحقیر می کنم. چقدر خودم رو دست پایین هر چیزی گرفتم و اولویت دوم قرار دادم. دختر جان... نمی خوای بس کنی؟ مگه جایی که هستی... چیزی که هستی.... کسی که هستی کمه؟ چرا یکم خودتو باور نداری؟ چرا همیشه دنبال بیشتر از خودت و کوبوندن خودتی ؟

۴.ترکیب بغض و اشک حلقه زده تو چشم و آهنگ پائولا عم انگیزه... نه تا وقتی که خر و پف های شوهرم تو پس زمینه به تناوب شنیده بشه.

۵. زمانی که ارسال مطلب جدید رو باز کردم ذهنیت کاملا متفاوتی از چیزی که میخواستم بنویسم داشتم. ولی دوست دارم این پست همین جا تموم شه.  با همین محوریت و شماره ها... یه زمان دیگه چیز هایی که میخواستم بنویسم رو می نویسم. وقتی که شادتر بودم. ولی در مجموع من حالم خوبه. برایندم مثبته پیش می رم و رو به راهم. شاید خسته باشم ولی هیچ وقت نایستادم. 

  • فاطمه
  • سه شنبه ۱۰ بهمن ۰۲

خونه جدید (۱)

از خوبیای خونه جدید اینه که تقریبا هر روز به واسطه رفت و آمدم از جلوی دانشگاه کارشناسیم رد میشم. از بدیاشم که البته طفلی تقصیری نداره، به خاطر خودمه؛ اینه که دیگه اون دانشگاه من نیست

  • فاطمه
  • شنبه ۲۹ مهر ۰۲

زنده گانی

توی اتوبوس نشستم ( طبق معمول :)). یه دونه هندزفری تو گوشمه و ابی برام میخونه آی دلبرم آی دلبر و همزمان با حرکت اتوبوس قد می کشم تا هوای خنک مهر ماه به صورتم بخوره و زنده شم و فکر می کنم... مرور می کنم اوقات اخیر رو . یکی از دوستام بهم می گفت تو خیلی به گذشته اهمیت میدی و این بده. ولی از طرفی خودم این طور فکر نمی کنم . فکر می کنم فلش بک های مکرر زدنم باعث یادگیری بهترم میشه . انگار هر چی بیشتر مرور می کنم بیشتر یاد می گیرم بیشتر خودم رو مرور می کنم و خودم رو یاد می گیرم. 

توی چند ماه اخیر اتفاقات ضد و‌نقیض زیادی افتاد. همزمان از غم پر می شدم دور خودم دیوار می کشیدم و محبوس می کردم تا با خودم و ناراحتی هام تنهایی باشم. به کسی نمی گفتم و هنوز هم نگفتم. با خودم فکر می کنم یه وقتایی انقدر وزنه غم سنگین میشینه روی سینه ات و می برتت ته یه اقیانوس که یادت می ره چه جوری نفس بکشی، چه جوری زنده باشی و زندگی کنی. اینجور وقتا به آدما که نگاه می کنم برام چه جوری راه رفتنشون، چه جوری زندگی کردنشون عجیبه. حتی برام اینم عجیبه چه جوری بعد این همه مدتی که گذشته و نزدیک به حل شدن هم هست مشکلم، بازم صحبت کردن ازش، نوشتن ازش باعث می شه اشک تو چشام جمع شه . 

در هر صورت گذشت ... به واسطه یک سری فداکاری ها که هنوزم شک دارم لایقش بودم یا نه و بارش روی شونه ام سنگینی می کنه و من موندم. آدمی که میخواد جبران کنه و نشون بده لیاقتش رو داره. 

  • فاطمه
  • دوشنبه ۲۴ مهر ۰۲

بعد از ۷ سال...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۰۲

دلم گرفت ای هم نفس

و منی که این روزا مثل آسمون مشهدم. ایرای سیاهی که نمی بارن ...

  • فاطمه
  • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

مروری بر ۲۴ سالگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • دوشنبه ۷ فروردين ۰۲

گیرنده: خودم

ای کاش حواست باشه خمیری که بیش از منعطف باشه یه روزی یادش میره دفعه اول چه شکلی بوده 

  • فاطمه
  • شنبه ۲۲ بهمن ۰۱

در راستای نان آکادمیک کردن محیط بیمارستان

اگر دیدین یکی وسط  محوطه بیمارستان واسه خودش تی ام بکس گذاشته و در حالی که داره دور و برش رو نگاه می کنه کسی نباشه، خیلی سخیف حرکات موزون دست و گردن میره، بدونین اون منم

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۱۲ بهمن ۰۱

در ستایش خستگی

توی اسنپ نشستم. کمی بعد از سوار شدنم راننده اسنپ پرسید با آهنگ مشکل ندارین ؟ و منی که نمی دونستم قراره با شاد ترین و دوبس دوبسی ترین ریمیکس عمرم مواجه شم گفتم نه . حقیقتا انرژی ریمیکس برای من خسته، سر دردمند و چشمایی که از ۵ صبح بیدارن و دارن به وسیله چراغ های خیابون و ترمز ماشین ها مورد سوء قضد واقع می شن، غیر قابل تحمله . 

به اتفاقاتی که از صبح از سر گذروندم فکر می کنم، درس خوندن ، باشگاه، صحبت های بی پایان در مورد شورا و اسکومی، امتحانی که فردا ساعت ۲ منتظرمه و من براش کمترین آمادگی ممکن رو دارم . نگرانیم برای امتحانم داره از آستانه تحملم بالاتر میره ولی خسته تر از اونیم که بتونم ذره ای ادامه بدم. با خودم فکر می‌کنم آخه دختر مگه نون و آبت کم بود خودت رو تو این دردسر ها میندازی؟ مگه خودت کم دردسر داری که دردسر درست می کنی ؟ با خودم فکر می کنم مگه کسی جز ماها هم هست روز قبل امتحانش انقدر کله اش خراب باشه ؟ با خودم فکر می کنم کسی هم می بینه ؟ پس فردا کسی میاد میگه یه آدمایی یه روزایی که همه داشتن درس می خوندن ساعت ها با خودشون و مسئولین کلنجار برن ؟ من بارها از زندگیم و درسم برای چیزای دیگه زدم و هر بار دیدم نتیجه اش رو که طبیعتا مطلوب نبود. و هر بار پشیمون شدم و ضرر خوردم. الان فکر می کنم برای اینکه جلوی این ضرر رو بگیرم باید از استراحتم و تایمای خودم بزنم تا بتونم فردا بعد امتحان خودمو لعنت نکنم . با خودم میگم اینکه خودت رو به همه چیز برسونی قبل امتحان نشانه قدرتمندی تو نیست فاطمه . و بازم هم فکر می کنم و فکر می کنم...

خدا رو شکر ریمیکس تموم شد 

من خستگی های سخت کار کردنم رو دوست دارم ولی نمی تونم مانع هجوم افکار منفی زمان خستکیم بشم . بی نهایت آسیب پذیر می شم و خب ... باعث می شه این مواقع خستگی باعث بشه چیز هایی به ذهنم و زبونم بیاد مه بعدا پشیمون بشم . 

به خودم میگم ارزششو داره 

حتی اگر هیچ کس نفهمه 

حتی اگر کسی چیزی نبینه

له جاش تو چیزایی رو تجربه کردی که ارزشش خیلی بیشتر از ایناست 

به دانشجو معمولی نبودی که سرشو بندازه پایین و درس بخونه فقط 

اصلا درس خوندن اینجوری ارزشمند تره 

نه؟

  • فاطمه
  • شنبه ۸ بهمن ۰۱

چه خوش گفت فریدون فروغی

وقتی میگه «دیگه نمی‌تونم، خسته خسته ام...»

  • فاطمه
  • شنبه ۸ بهمن ۰۱
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد