فکر می کنم آخرین پست مربوط به 16 آبان باشه. تو این مدت هر روز پنل رو باز می کردم. ستاره های روشن رو خاموش می کردم و خاموش می خوندم و گاهی هم کامنت می گذاشتم. اگر از احوالات من بپرسین باید بگم روزگار رو بهبودی رو می گذرونم. احساس بهتری نسبت به خودم دارم هر چند که پیشرفت چندانی حاصل نشده. گاهی به خودم می گم دختر! 20 واحد تخصصی داری. اونم همه درسای سختی که به تنهایی یه ترمو سنگین می کنن. همزمان ازدواج هم کردی، هر کدوم از این دو مورد می تونن به تنهایی آدمو از پا در بیارن و تو همین که داری تلاشت رو می کنی جای شکر داره 

آثار موفقیت این برهه تاپ شدن های پی در پی توی کلاس زبان و نمرات نسبتا خوب میانترماست. میگم نسبتا خوب، من این ترم دنبال معدل 19 به بالا بودم ولی الان می بینم بخوام 19 به بالا بشم یا باید خودمو بکشم یا باید این یک ماه باقی مونده خودم رو حبس کنم تو اتاق

باز نیومدم غر بزنم. و سه هفته پیدام نشه. از قشنگی های این مدت داشتن خواهر شوهریه که بهمن 3 سالش می شه. من هر چی از این دختر بگم کم گفتم. به نظرم فوق العاده باهوش و با مزه است و روزی نیست که من برای مامان و الهه نگم ستیا (خواهر شوهر جان ) این کارو کرد. ستیا اینو گفت اونو گفت. واقعا زندگی می کنم باهاش. هر موقع می رم کتاب فروشی امکان نداره براش کتاب نگیرم. 

نمی دونم گفته بودم تا حالا که مورد علاقه ترین شغل برای من معلمیه. و من یه مدت پشت پرده معلم هشتم و نهم بودم. به این صورت که یکی از دوستان دبیر بچه های هشتم و نهمه و پس از خواهش و التماس فراوان، من برگه هاشون رو تصحیح می کنم و عشق می کنم. حتی یه بار هم براشون سوال طرح کردم. این روزا بیشتر از هر وقتی به دو برنامه محتمل برای آینده ام فکر می کنم. یکی دبیر زیست شدن و دیگری کنکور دادن مجدد هست. 

حال و هوای نوشتنم از دستم در رفته. همین چند خط رو از من داشته باشین. دلم برای وبلاگ سبزم و شماها واقعا تنگ شده

عنوان قسمتی از یک آهنگه که تو سی دی همیشگی ماشینم هر روز پخش می شه. البته خود آهنگ «غروب پاییزه» است.