از تهران که برگشتم، مسیرم مشخص بود. می دونستم می خوام ده سال دیگه کجا باشم. هفته دیگه کجا باشم. واسه درسای این ترم برنامه ریزی کرده بودم و به خودم نوید ترکوندن می دادم. معدل بالا و درس خوندن های با کیفیت، دلم خیلی خیلی به تلاشم و به انگیزه ام روشن بود. ولی یهو بوم! به فاصله دو هفته یه حلقه نشست رو انگشت چهارم دست چپم. همه چیز بهم ریخت و کاملا زندگیم از نظم و روال تابستون و روال مورد انتظار پاییز خارج شد. توی این مدت (یک ماه و دو هفته و اندی) نه از درس خوندن با کیفیت خبری بود. و نه جزوه نوشتن و حتی رفرنس خوندن. مدام با خودم کتاب های رفرنسم رو اینور اونور می برم. از موزه به خونه و از خونه به موزه. به بی تمرکز ترین شکل ممکن درس می خونم و مدام استرس 21 واحد این ترم رو دارم که بیست واحدش تخصصیه. اکثر کسایی که این روزا باهاشون در ارتباطم به نحوی ازم ناراضین و از شدت مواردی که بهم متذکر می شن سرگیجه می گیرم و دلم می خواد شبانه روز کش بیاد.

با خودم فکر می کنم باید یه کاری بکنم وگرنه دست و پا زدن تو این ورطه بیشتر داره غرقم می کنم. باید خوابم رو منظم کنم. درس خوندنم رو، باید باهاش صحبت کنم و در مورد نظم زندگیمون صحبت کنم.

+++

پارت قبلی رو به سبب غر نوشت ها جدا می کنم که انرژی منفیش از بعلاوه ها نگذره. :)

این ترم درسای خیلی خیلی جذابی داریم و اساتیدی که اکثرا فوق العاده اند. پروتوزئولوژی - ویروس شناسی -ژنتیک 1- بافت شناسی-فیزیولوژی جانوری - بیوفیزیک و زیست شناسی پرتوی. هر کدوم از این درسا حیات رو از دیدگاه متفاوتی بررسی می کنن. قشنگ نیست؟ جهانی که داریم، نظامی که تو خلقتمونه به قدری ریزه کاری داره که از هر جنبه بررسیش کنی به جذابیتش و نظم تک تک اجزا پی می بری. ولی گل سر سبد درسای این ترم ویروس شناسی و ژنتیکه. ویروس شناسی از این جهت جذابه که ویروس ها با وجود اینکه فقط یه DNA و کپسید دارن، ولی به قدری پیچیده می تونن باشن به قدری متنوع می تونن باشن که یک سلول جانوری رو با تمام دستگاه های پروتئین سازی و اندامک ها و نظم درون سلولی از پا در میارن. و جالب اینجاست آلودگی سلول های جانوری به ویروس یه جور خود زنیه. چون سلول جانوری با دست خودش قبرشو می کنه. به زودی از جزئیات تکثیر ویروس ها براتون می نویسم. هنوز درسمون به اونجا نرسیده :)

و ژنتیک هم جذابیتش بر همه عیان است ولی یکی از بهترین قسمت هاش ده دقیقه آخر جلسه یکی مونده به آخر بود. جایی که داشتیم تاثیر میوز رو توی افزایش تنوع بررسی می کردیم. قسمت جالب اینجاست. احتمال اینکه یکی مثل من به وجود بیاد، یکی مثل شما به وجود بیاد ، یک روی دو به توان 46 هست. به عبارت دیگه احتمالش 7* 1013 هست. خود این رقم به اندازه کافی اعجاب انگیز نیست  و فکر می کنم همین رقم جواب غر غرای منو بده. وقتی با چنین احتمال ضعیفی، من به وجود اومدم، پس دست شستن از تلاش به بهانه وقت نداشتن و بهتر نکردن روزگارم دلیلی نمی تونه داشته باشه. من از ریاضیات نجات پیدا کردم، چرا نتونم از هم افزایی ازدواج و دانشگاه نجات پیدا کنم؟

+++

بیشتر مینویسم. دلم برای این کادر سفید به شدت تنگ شده بود و قول می دم بهمن ماه نتیجه همین پست رو بنویسم. صرفنظر از خوب بودن یا بد بودنش. 

توی فکرم که برای خودم چالش بذارم، هم برای صبح بیدار شدنم و هم برای برنامه ریزی. هم درس و هم زندگیم. ذهنم حسابی درگیرشه.

این روزا دارم کتاب استیو جابز رو می خونم. کسی هست که این کتاب رو خونده باشه یا برنامه ای برای خوندنش داشته باشه؟

و در نهایت پند، نصیحت، راهنمایی، تجربه و هر چیزی از جانب شما رو پذیرا هستم

Tum Hi Ho