آهنگ قشنگ حال خوب کن این پست

[آخرین کوکب -شکیلا ]

هر کاری کردم تو خود بیان آپلود نشد. مجبور شدم از سایت دیگه ای بفرستم

×××

1. مشغول پیدا کردن یک نفر در اینستاگرام بودم. اسم و فامیل رو سرچ کردم و آدم های زیادی ه اسم و فامیل مشابه داشتند و در دهه های مختلف به دنیا آمده بودند و زندگی های متفاوتی داشتند پیش چشمم آمدند. بماند که فرد مورد نظرم را پیدا نکردم! به فکر افتادم اسم و فامیل خودم را سرچ کنم. 

آدم ها متفاوتی آمدند. کسانی که هر وقت در سربرگی اسم و فامیل نوشتند، اسم مرا نوشتند. چهره هیچ کدامشان مشابه من نبود. یکی عکاس بود. یکی پسر بچه کوچکی در آغوش گرفته بود و با همسرش عکس انداخته بود. یکی خیلی خیلی بزرگ تر از من بود.شاید همسن مادرم، یکی اتند پرواز بود و من ، من هم یکی از چند فاطمه سخاوتی ای که در این کشور و دنیا زندگی می کنم، داشتم نگاهشان می کردم. با خودم گفتم ای کاش خوب باشند. ای کاش احساس خوشبختی کنند.

2. یکی از اتفاقات خوبی که در طی این سه هفته موزه رفتن من افتاد، این بود که با تنوع حیرت انگیزی از رده های مختلف جانوران آشنا شدم. حتی اگر در حد اسم و شکل و تایپ نام علمی باشد، حتی اگر دیدن 13 گونه مختلف شاهینی که توی ایران دیده می شوند باشد. تصمیم دارم روزی که بچه دار شدم، پیش از آنکه متوجه شود برایش بخوانم. وقتی که توانست حیوانات و گیاهان و مخلوقات خدا را نشانش بدهم تا خودش را تنها محق کره زمین نداند. بداند روی همان زمینی که پا می گذارد صد ها جاندار دیده شده و نشده زندگی می کنند که هر کدام قصه و راه و روش متفاوتی از زندگی شان دارند. هر کدام آیتی از خلقت خداوندند. 

3. به مدرسه تابستانه ده روزه انستیتو پاستور نزدیک می شویم :) آخر هفته تهران می روم و ده روزی می مانم و کمی از دلبستگی ها فاصله می گیرم. هر چند که برای دیدار وبلاگی ای که قرار است در کارگاه کشت سلول رخ دهد حسابی هیجان دارم :)

4. این روزها با خواندن کتاب «ما چگونه ما شدیم» به اجدادمان فکر می کنم. زمانی که حکومت صفوی بر ایران مسلط شد، دین رسمی کشور را شیعه اعلام کرد. تا قبل از آن بیشتر مردم ایران اهل سنت بودند. دوست دارم یکبار هم که شده آن برهه زمانی را تجربه کنم. چطور این اتفاق افتاد. چطور روزی شاه حکم داد که از امروز مردم به دین شیعه باید باشند و تا امروز کم و بیش، سست یا محکم به همان حکم مانده ایم. اصلا مردمی که آن زمان زندگی می کردند چطور کنار آمده اند. بیشتر از هر وقت دیگری به زندگی اجدادم فکر می کنم. اجدادی که روزی در خواب هم نمی دیدند نوه نوه نوه شان یک تکه آهن روی پا بگذارد و در نتیجه رقص انگشتانش نوشته هایی به وجود بیایند که کسی از آن طرف دنیا بتواند بخواندشان. 

5. تصمیم دارم یک بار دیگر هم همه توانم را برای محقق کردن اتفاقی خوب بگذارم. خیلی خیلی جدی تصمیمم را برای شرکت در المپیاد گرفته ام.

6. قبول دارین یکی از اتفاقات خوبی که در انسان وجود داره توانایی دیدن رنگ ها به صورت تفکیک شده است. این قابلیت به صورت متکامل در انسان و گونه های نزدیک وجود داره و همه جاندارن نمی تونن چیزی که شما می بینید رو ببینن. حتی از بین انسان ها هم کسایی که درجات متفاوتی از کور رنگی رو دارن نمی تونن این همه رنگی رنگی رو ببینن و چقدر این رنگی رنگیا زندگی رو قشنگ می کنن و روحیه می دن.

بعدا نوشت:

قشنگ مشخصه شماره 6 زدم کانال 5 :))