تازگی ها گذر زمان برام عجیب سریع شده. وقتی پست های بیولوژک رو می خونم باورم نمی شه ۴ سال از اون روز ها می گذره. برای من مدتی کمتر از ۶ ماه بوده انگار. یا مثلا ۲۴ سن زیادیه برای توصیف من. شاید ۲۱ یا ۲۲ ساله باشم از نظر خودم. 

این روزا، مثل خرمالوئه برام. شیرین ولی گس. در بین بحبوحه و نا ملایمی این روزهای کشور و خانواده، گوشیمو می بندم. میذارم یک جای دور و غرق می شم بین تک تک جملاتی که هر کدوم می تونن توصیف کننده حال و روز و زندگی یک نفر بشن. اصلا به نظرم یکی از قشنگ ترین قسمت های پزشکی همینه. یک جمله رو می خونی، یادت میاد اون روز حال یکی خوب نبود پس این می تونست باشه. یهویی تک تک جملات برات معنا و مفهوم روشن تری پیدا می کنن. 

اگر بخوام شوقی که برای یادگیری این روزها دارم رو تو یک جمله توصیف کنم میگم لحظه ای نیست که درس نخونم و به لحظه ای که تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدم و پزشکی قبول بشم درود نفرستم. 

هر چقدر دوران علوم پایه ام رو به راکدی گذروندم، فیزیوپات از بدو شروع برام سرشار از هیجان و جاری شدن بود. الان تازه متوجه می شم چرا اینجام انگار دوباره شدم همون فاطمه ای که با علاقه جزوه های دکتر متین رو می نوشت یا دل تو دلش نبود پست ساچ عه واو وبلاگ رو بنویسه و تجربه آزمایشگاه سلولیش رو مکتوب و ماندگار کنه. 

پانویس ۱: چقدر قلمم سخت به نوشتن می ره. انگار با استفاده نکردن ازش خشک شده. باید روغن کاریش کنم :)

پانویس دوم: دیروز برای اولین بار وارد اتاق عمل شدم. برای اولین بار تو عمرم اسکراب پوشیدم و با حرکت تیغ روی پوست و جاری شدن خون، احساس کردم برق داره از زیر پوستم رد می شه. جایی که دکتر گفت به خانم دکتر هم گان بدین و دست بشوره باورم نمی شد که من، فیزیوپات کوچیکی که هنوز جوهر ثبت نام کنکورش خشک نشده حالا میخواد دست بشوره و کنار دکتر واسته. به تکنسین اتاق عمل گفتم من روز اولمه. من اصلا وارد اتاق عمل نشده بودم تا امروز. خندید و گفت اشکالی نداره خودم بهت یاد می دم و لحظات آخر جراحی، اون جایی که سوزن انحنا دار رو از زیر پوست رد می کردم و سوچور می زدم... اصلا زبان از توصیف اون لحظه قاصره .فقط می تونم بگم، ای کاش گردش روزگار به شکل دیگری بود. 

پانویس سوم: من این پست رو همراه این آهنگ نوشتم. شما هم اگر خواستید می تونید همراه من گوش کنید.