چرا اصلا این پست نوشته شد؟
بخش کوچیکی از کتاب پروژه شادی به قوانین درست هر کس اختصاص داده شده. این قوانین درست از روحیات فرد نشات می گیرن و از فردی به فرد دیگه متفاوتن. خوندن این بخش منو به فکر وا داشت که برای خودم قوانین درستم رو بنویسم. این قوانین درست در واقع چهارچوب گذاری اند. چهارچوب رانندگی، رفتار، زندگی...
در مورد رانندگی:
روزی که افسر قبول شدم، با حالتی از بهت به بقیه ماشین ها نگاه می کردم و مدام به خودم می گفتم:« یعنی منم مثل اینا می تونم رانندگی کنم؟ بوق بزنم؟ سرمو از پنجره بیارم بیرون و فحش بدم (البته که نمی دم :} )
هفته اولی که گواهینامه به دستم رسید و پشت فرمون نشستم تقریبا از تمام راننده های مشهد بوق و فحش نوش جان می کردم. فاجعه بود! فاجعه! حتی به خودم گفتم من دیگه پشت فرمون نمی شینم چون می ترسم. ولی یک دوستی بهم گفت منم شرایط مشابه تورو تجربه کردم. ولی برای همه اینطوریه.
همین جمله به من اعتماد به نفس عجیبی داد و باعث شد که کم کم بشینم و رانندگیم بهتر و بهتر شه. همون روزا بود که توی تعلیق ناشی از زیر پا گذاشتن قوانین رانندگی دست و پا گیر موقع افسر و عمل کردن به قوانین دست و پا می زدم. تقاطع ها رو با سرعت رد می کردم. سر پیچ که به کامیونی ترین شکل ممکن می پیچیدم روی مردم و حتی کار به جایی رسید که دیروز جلوی در خونه مردم پارک کردم ( البته کاملا ناخودآگاه چون متوجه در نشدم اصلا) و سر همین قضیه چنان برخورد زشتی باهام شد که اشکم در اومد؛ من نازک نارنجی نیستم ولی لحن بد و عصبانیت خانمه و شرمندگی خودم در حدی بود که اشکمو در آورد. با خودم گفتم فاطمه دیگه وقتشه یکم در مورد رانندگیت تجدید نظر کنی. این راهش نیست که بپیچی و جایی که نباید پارک کنی و باعث آزار مردم شی
این همه سفسطه بافتم (بافتم؟ کردم؟ نمی دونم ) که به این هشت تا برسم.
1- وارد کوچه« ورود ممنوع» نشم.
2- تحت هیچ شرایطی جلوی پارکینگ یا در یک خونه پارک نکنم.
3- به محض ورود به ماشین درو قفل کنم و کمربند ببندم.
4- مدام لاین عوض نکنم؛ مخصوصا توی ترافیک. این کار شاید منو 10 دقیقه زودتر به مقصد برسونه ولی اعصاب خردی بقیه راننده ها موندگار تره.
5-همیشه حق تقدم با عابر پیاده است. مخصوصا اگر عابر بچه باشه
6- به بقیه ماشینا راه بدم .
7- پنج دقیقه دیرتر رسیدن به مقصد تورو نمی کشه. پس لازم نیست توی بلوار پاتو رو گاز بذاری و 80 تا بری. یا جلوی ماشینا بپیچی.
8-چراغ زرد یعنی ایست( اگر پشت خط باشم)، نه سرعت بیشتر برای رسیدن به اون طرف چهار راه.
---
در مورد صد روز خوشحالیم من روز های پیش شادی رو توی موارد زیر پیدا کردم:
شنبه: خوشحال بودم چون دوستانی داشتم که به فکرم بودن و نگران. با وجود این که حالم چندان خوب نبود. ولی به خاطر داشتنشون خدا رو شکر کردم.
یکشنبه: صبح زود دبیر عربی اول و سوم دبیرستانم رو دیدم. خانم طاهر آبادی عزیز و نمی دونید دیدنشون چه انرژی مضاعفی به من داد
دوشنبه: در عین ناراحتی بیش از حد، بعد از افطار دوستای دبیرستانم رو دیدم. برگشتنی با نیلوفر آهنگ خوندیم. ( پریوش، غلط کرد شوور کرد :)) )
امروز هم توی جمع خانواده پدری با عمه ها و مامانی بودیم. در عین خستگی ناشی از به کار گرفته شدن ولی حضورشون بی نهایت خوشحالم کرد. البته پروژه شادی رو هم بالاخره تموم کردم. ( می دونم قرار بود جمعه تموم شه ولی انسان جایز الخطاست )
---
همین دیگه. شبتون به خیر