بارون :)

بارون میاد جر جر، پشت خونه هاجر

 
چند روزه که آسمون مشهد بد جور هوای باریدن گرفته. نزدیک سه ساعته مدام می باره و منِ شب زنده دار رو عاشق تر کرده. 
یک ساعتی هست که میخوام استوانه شیشه ای سه لیتری که مخزن آب گلدونامه رو بذارم تو حیاط تا پر از آب بارون شه اما ترسم از این بود که صدای چرخش کلید و باز کردن در، مامان و بابا رو از خواب بیدار کنه و باعث ترسیدنشون شه. بعد از تموم شدن تایپ پست قبلی دیگه به خودم غلبه کرده و با کمترین صدای ممکن عملیات گذاشتن مخزن رو زیر آسمون انجام دادم. امیدوارم پر یا حتی لبریز شه
یکم صدای بارون ذخیره کنیم برای روزای خشکمون 
صدای بارون
 
  • فاطمه
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷

قصه من (1)

سال پیش دانشگاهی، دبیر زبانم جمله ای رو گفت که بعد از گذشت سه سال هنوز به وضوح و با جزئیات کامل توی ذهنم مدام تکرار می‌شه.

« هیچ وقت آدمای تک بعدی ای نباشین. شما می تونین یک پزشک باشین اما فقط پزشک باشین و زندگیتون توی شغلتون و جایگاه اجتماعیتون تعریف شه که هیچ مهارت دیگه ای نداشته باشه. سعی کنین همیشه سوای شغلتون دانش و مهارت دیگه ای داشته باشین. »

حقیقتش، تک بعدی بودن یکی از وسواس هایی که من دچارشم. از تک بعدی بودن می ترسم و تمام تلاشم رو می کنم تا اینطوری نباشم ولی گاهی یک صدایی می‌گه:«نکنه داری تک بعدی می شی فاطمه!» برای همینه که یکسر دارم تلاش می کنم چیزی به روحیاتم، به شخصیتم اضافه کنم و الآن می‌خوام دستاورد های این بیست سال رو باهاتون در میون بذارم. 

دانشجوی زیست شناسی سلولی مولکولی ام و دو ساله که این عنوان به سایر عناوینی که دنبال اسمم یدک می کشیدم اضافه شدم. اگر نمی دونید دقیقا حوزه بحث رشته ام در مورد چیه، به زودی توضیحاتی در مورد اون هم می نویسم . به عنوان کسی که هیچ شناختی نداره قدم به این رشته گذاشتم ولی الان یک عاشق تمام عیارم. حالا کم کم می گم. شاید شما هم مثل من عاشق زیست شناسی شدین. 

از دوم راهنمایی شروع کردم به نوشتن. نوشتنِ رمان؛ یک زمانایی ننوشتم، زمانایی بوده که چرت و پرت نوشتم و زمانی هم فقط دفتر پاره کردم اما الآن به خودم قول دادم که هیچ چیزی رو نه پاک کنم و نه پاره کنم. 

طبیعت و تمام ریزه کاری های خلقتش رو می پرستم. عاشق هر گونه جوانه و سبزینگی ای که از دل زمین بیرون می زنه هستم و همین علاقه باعث شده 15.75 عدد گلدون توی اتاقم داشته باشم (15 تا گلدون بزرگ و دو تا تراریوم کوچولو روی میز تحریرم)

من با گل و رنگ زندگی می کنم. اتاقم، لباسام، کیف و کفشم حتی، همه رد پایی از گل گلی بودن رو دارن. میز تحریرم پر از رنگ و گله که البته عکسش رو زیاد می بینین

خانواده ام... فکر کنم سه نقطه به اندازه کافی گویا هست.

+++

فعلا ذهنم خالی یا پر از حرفه. در حقیقت انقدر پر از حرفه که خالی شده. احتمالا قصه من بخش دومی خواهد داشت. 

  • فاطمه
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد