1.من تو این چند روز وبلاگ خیلی ها رو خوندم و الان که دارم عنوان مطلب رو می نویسم این تفاوت مثل یه لامپ تو ذهنم روشن شد. بر خلاف خیلی ها، که عنوان جمله می نویسند، من به عنوان های عبارتی بیشتر عادت دارم. البته این عادت از زمان رمان نوشتنم جوانه زده و الان شاخ و برگاش به وبلاگ رسیده

 

2.  دارم از خستگی شهید می شم. و امیدوارم برای سحری بیدار شم، تا فردا حداقل با شکم سیر روزه بگیرم. البته که فرقی نمی کنه چون دم اذون سحری خورده باشم یا نه، گشنه ام

 

3. برای اولین بار تو عمرم کلاس زبان رفتم. شاید باورتون نشه که کلاس زبان نرفتم، ولی این اتفاق افتاده.  استرس داشتم چون نمی دونستم با چه چیزی و با چه کسی مواجه می شم و از همه بدتر که می ترسیدم سطحشون از من بالاتر باشه. معلوم شد که استرس الکی داشتم. همچنین  این لاو ویت تیچر گشتم؛ جوون، پر انرژی، دوست داشتنی و  خوش چهره :) یعنی اگر مقیاسی برای برخورد اول وجود داشت تیچر جان نمره کامل می گرفت.

 

چهارم:  چرا اکثرا توی وبلاگ هاشون به نحوی از خود سانسوری تو خارج از اینجا می گن؟ چرا دنبال یه جایی هستیم که خود واقعیمون رو بیان کنیم؟ در وصف خودمون فقط آهنگ نقاب سیاوش قمیشی خیلی مناسبه

 

پنجم: مثل نماز های یومیه، پست های یومیه می نویسم . سه نوبت در دروز، با فاصله هشت ساعت :)

 

ششم: باید یه فکری به حال برنامه ریزیم بکنم خیلی بهم ریخته است روزام . خود برنامه ریزی به کنار، من اگر بتونم این اهمال کاری لعنتی رو کنار بذارم، 70 درصد کارام پیش میره.

 

هفتم: ساعت 5 هوا آفتابی بود. ساعت پنج و 35 رفتم سوپر، بارون نم نم می‌بارید. ساعت پنج و 38  از سوپر اومدم بیرون از آسمون سیل میومد. بی اغراق!، سیل بود. تنها زمانی که هوای مشهد رو با شدت کمتر، ولی بی ثبات دیده بودم زمستون 95 بود که صبح مردم از گرما هلاک بودن و شب، برف بی سابقه در ده سال اخیر بارید. چه وضعشه خب!

 

هشتم: از بهار 96 یا به طور دقیق تر 16 قروردین 96 من فوبیا زلزله (نمی دونم اسم علمیش چیه ) گرفتم. امروز به طرز عجیبی حس می کردم ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دارن بندری می زنن. 

 

نهم: می‌خواستم فقط در مورد کلاس زبان بگم و بعد بخوابم. :| آقا شب به خیر