در وصف زمان بیداری طولانی مدتم می تونم بگم این پست و دو پست اخیر بدون این که بینشون بخوابم منتشر شده.
از ساعت 6 صبح زدیم به جاده و چهار و نیم رسیدیم تهران. با بابا کلی خیابون کارگر و پاستور و میدون حر رو زیر و رو کردیم تا خیال من و بابا برای رفت و آمد راحت شه. وقتی رسیدیم خونه شیش و نیم بود.
از شیش و نیم تا الان فقط به انجام دادن کارای نه چندان مفید مثل باز کردن چمدون و جا به جا کردن مانتو ها گذشت. و الان، حوالی ده شب. احساس می کنم تک تک سلول های بدنم بر اثر خستگی دچار آپوپتوز شدن و دارم تجزیه می شم. ولی خستگیش لذت بخشه.حداقل برای من
و جالب اینجاست زمان خستگی انرژیم مصاعف می شه! نمی دونم واقعا چرا. ولی می شه! فکر می کنم این برق اضطراری بدنم ژنراتور به مراتب قوی تری نسبت به برق عمومی داشته باشه.
خلاصه که از فردا یک بخش جدید که ممکنه دیگه هم تجربه نکنمش به زندگیم اضافه می شه. براتون می نویسم ازش. می خواستم از امروز هم بنویسم ولی خسته ام من! خسته ام من!
خلاصه که شب به خیر
خدا کنه فردا بیدار شم