آهنگ قشنگ حال خوب کن
به یاد رادیو کاکتوس
Civil Wars- Dance me to the end of love
×××
هر وقت تو آینه به چهره ام نگاه می کنم، کانون توجهم چشمامن. یه جایی خونده بودم چشما دریچه ورود به روح آدمن.
سر شب رفته بودم تو اتاق الهه و کتابخونه اش رو نگاه می کردم. یکدفعه چشمم به کتاب «استاد عشق» افتاد. اسمش رو و تعریفش رو شنیده بودم. کتاب رو برداشتم و از الهه پرسیدم که خوندی؟ در جوابم گفت: آره. کتاب خیلی خوبیه!
آخر شب، وقتی که وقت آزاد پیدا کردم شروع کردم به خوندن کتاب و به قدری برای من جذاب و آموزنده بود که تا پایان بخش ملاقات با انیشتین حتی کتاب رو زمین نذاشتم. حتی صدای صحبت خواهر کوچیکه که تو اتاقم نشسته بود اذیتم می کرد.
بعد از پایان بخش مذکور، یه انرژی و انگیزه ای زیر پوستم رخنه کرد. احساس کردم برای هضم این همه هیجان و قشنگی باید یکم راه برم و در موردش فکر کنم. بلند شدم و قبل از خروج از اتاق به چهره ام که نه، به چشمام نگاه کردم. عجیب برق می ردن و من عاشق این برقم. برق شیطنت نیست. یه عالمه امید و آرزوست که میان تو چشمام و چشمک می زنن.
می دونین؟ من امشب به صاحب این چشما قول دادم براش زندگی خوبی می سازم. شاید بعدها انرژی و انگیزه بیش از اندازه امشبم رو نداشته باشم. می نویسم تا یادم بمونه همچین قولی به خودم دادم. بهش قول دادم فقط لحظه ای استراحت کنم که واقعا لیاقتش رو داشته باشم و برای یادگیری هیچ وقت دست نکشم.
شاید با خودتون بگین برو بابا! توام کاشتی ما رو دختر. هر روز تو این اوضاع میای سفسطه می بافی!
من به خودم همیشه گفتم تغییر و بهتر شدن شرایط مستلزم بهتر شدن روحیه و طرز تفکر خودمه. من به تنهایی برای خوب شدن جهان کافی نیستم. حتی برای کشورم هم. ولی دوست دارم انرژی محرکی که هی قل قل می کنه و انگیزه ام رو هر روز بیشتر می کنه بهتون انتقال بدم.
این روزا نقطه عطف زندگی منن. روزایین که دارم پیله شفیرگیم رو پاره می کنم. دگردیسی مایه امید و مباهات بوده و هست