مثل یک کوالا خوابم میاد
دیشب در راستای هیجانات ناشی از پیدا کردن حنا و بعد ترغیب شدن به نوشتن توی وبلاگی که بیست روز دیگه یک سال از تاسیسش می گذره، تا صبح که چه عرض کنم، تا الان نخوابیدم و الان سر درد و حالت تهوع کلافه ام کرده. ولی خب از اونجایی که به خواهر کوچیکه قول دادم تمرینای رانندگیش همراهش باشم، الان توی ماشین لرزون از نیم کلاج رفتن های ناقص خواهر کوچیکه نشستم و باد خنک از پنجره به سینوس های بی نوام می زنه و حالت تهوع و سر دردم رو تشدید می کنه، منتظرم که جواب بگیرم. الان تو بر بیابونیم، جایی که حتی آسفالت هم بی کیفیت می شه و من تو دلم ترس میشینه
یاد تمرینای رانندگیم افتادم که با دوستم و مربیمون ۴ ساعت تو ماشین می نشستیم و با مشقت هر چه تمام تر،شبایی که فرداش امتحان میانترم بیو شیمی، شیمی آلی ۲ و جانوری داشتیم، تمرین می رفتیم تا به خیال خودمون گواهینامه بگیریم و مستقل شیم.دوستم که مستقل نشد، منم که تبدیل شدم به تاکسی خانواده.
امروز نزدیک شیش ساعت بارون می بارید اونم شدید و من گوش و نفسمو پر کردم از صدا و عطر بارون البته که عطر بارون نیست واقعا… ژئوزمینه ولی خب بو بارونه دیگه :)
دلم میخواد فقط بخوابم و فردا صبح بیدار شم
دلم میخواد ساعت خوابم درست شه و مثل ادمای عادی شب بخوابم و روز بیدار شم. اینا برای شما روزمره است برای من آرزوئه
پ.ن: غلظ غلوط ها رو به تایپ با گوشی ببخشید