سال ۱۳۳۶، زمانی که حتی والدین ما هم اغلب به دنیا نیومده بودن، کسی که اون روز ها تنها ۳۷ سال سن داشت اولین بیمارستان خصوصی مشهد رو ساخت.
«همه چیز ذرهذره به دست آمد. ساخت بیمارستان را واقعا از صفر شروع کردم. ابتدا خانهمان استیجاری ولی بزرگ بود. بعد آن را از صاحبش که از بستگان همسرم بود با قیمت مناسب خریدیم. همانجا کار و زندگی میکردم. وضعیت مالیام داشت بهتر میشد؛ چون همزمان از دانشکده، بیمارستان و طبابت شخصی حقوق میگرفتم. کمکم کار را گسترش دادم تا اینکه بعد از چند سال بیمارستان 100تختخوابی شاهینفر راه افتاد. چند پرستار گرفته بودم و یک نفر که برای مریضها غذا بپزد. خودمان هم از همان غذا میخوردیم. صرفهجویی کردیم تا وقتی که باز پساندازم بیشتر شد و توانستم یک طبقه دیگر هم به بیمارستان اضافه کنم.»
بیمارستانی که تا سال ۸۱ میزبان حضور و مدیریت ایشون بود و بعد به دانشگاه آزاد واگذار شد تا محلی برای آموزش دانشجوها در مسیر طبابت باشه. طبابتی که با وجود دکتر محمد شاهینفر ، به اوج بلوغ معنایی خودش رسید و الگوی کاملی رو به نمایش گذاشت. کسی که دمپایی های بدون صدا می پوشید تا مبادا صدای قدم هایی که به قصد سر زدن و رسیدگی به بیماران یا پرسنل بیمارستان بر میداشت، مخل آرامش بیماران باشه.
من ورودی ۹۹ این دانشکده ام. بدون هیچ شناختی پا به این ساختمون گذاشتم. اوایل برام غریبه بود اما الان مثل پدری پر مهره که هر روز صبح آغوش گرمش رو باز می کنه و هر روز بیش از پیش علاقه ام رو به پزشکی افزون.
و امروز که مشغول برگزاری جشن ورودی های جدید بودیم، گوشه ای ایستاده بودم و تایم لپس می گرفتم و همزمان به این فکر می کردم که یه روزی یک جوون ۳۷ ساله آجر به آجر این بیمارستان رو با زحمت و هزینه های شخصی روی هم گذاشت و امروز ساختمونی که یک روز میزبان قدم ها و نفس های دکتر بوده، پذیرای شور و لبخند ورودی های جدیده که پر از اشتیاق قدم به عرصه طبابت گذاشتن.
«از 60 سال خدمتم، 50سال را در بیمارستان زندگی کردم. آپارتمان ما در دل بیمارستان و در مجاورت بخشهای زنان، چشم و اتاق عمل بود؛ طوری که صدای ناله بیماران را میشنیدم. کفشهایی خریده بودم که صدا ندهد. گاهی نیمهشبها بیسروصدا به بخشها سر میزدم تا ببینم پرستاران و دیگر عوامل، کارشان را درست انجام میدهند یا خوابیدهاند. گاهی نصفشب، کارکنان بیمارستان با وخیم شدن حال یک بیمار سراغم میآمدند و بیدارم میکردند؛ عادت کرده بودم. در عوض، بسیاری از بیماران کملطفی میکردند و هنگام پرداخت هزینهها، فرار میکردند. آن سالها طوری گرم کار بودم که فکر آتیه را نکردم و حتی موقع وقف بیمارستان، خانهای برای سکونت خودم و همسرم که پا به سن گذاشته بودیم، نداشتم. گاهی در روز 11 عمل جراحی انجام میدادم که درآمدش تقریبا بهطور ،کامل در بیمارستان هزینه میشد.»