از اونجایی که زیست شناسی ارتباط تنگاتنگی با سایر علوم پایه داره،ما باید هم واحد های شیمی آلی و بیوشیمی پاس کنیم هم بیوفیزیک و در مواردی هم دیده شده که بیوشیمی فیزیک هم پاس کردن
ترم دو و سه با درس دو واحدی شیمی آلی 1 و 2 و به تبع، آزمایشگاه هاشون مزین شد. از خود شیمی آلی که نگم براتون، درس به غایت جذاب و استاد به غایت بد. بد نه اینکه بی تجربه باشن. نه! دکترای شیمی آلی دارن و فلان و فلان سمت. ما هم که سر کلاس نمی فهمیدیم می گفتن:« شما ها که ورودی خوبی هستین. چرا نمی فهمین»
از خود درس که بگذریم سخن از آزمایشگاه گفتن خوش تر است. تو آزمایشگاه شیمی آلی 1 فقط انواع و اقسام تکنیک ها، از جمله بستن سیستم تقطیر، رفلاکس کردن، خالص سازی جامدات و مایعات و ... آموزش دادند و فقط دو سه جلسه آخر یک آسپرین سنتز کردیم (که من نکردم D: ) و یک ماده دیگه که اصلا خاطرم نیست چی بود :)
آزمایشگاه شیمی آلی دو هم با استفاده از همون تکنیکا مواد دیگه ای رو سنتز می کردیم، خالص می کردیم، رفلاکس می کردیم و غیره.
اساتید آزمایشگاه شیمی آلی سه نفر بودن. یک نفر کارشناس خود آزمایشگاه و دو نفر اساتید بودن که برای هر گروه فرق می کردند. اساتید آزمایشگاه شیمی آلی یک ما دو آقا دانشجوی دکتری بودند که از قضا دوست هم بودند. مدام به همدیگه هندونه قرض می دادن و خودشون رو دکتر صدا می زدند. دسیسه می کردند و خودشون رو برج زهرمار نشون می دادند ولی تا چشم ما رو دور می دیدند با هم چرت و پرت می گفتند و قاه قاه می خندیدند. آخر ترم گفتند که ما دیگه فارغ التحصیل می شیم و اینا... حلالمان کنید و اینا... . البته از تاثیرات ارزشیابی اساتید هم بود :).
خلاصه که ترم تموم شد و ما از تمام خاطرات آز شیمی آلی یک عکس یادگاری قسمتمون شد. تابستون گذشت و ترم 3 شروع شد. توی دانشکده ما آزمایشگاه ها از هفته دوم یا سوم ترم شروع می شند و من و دوستم مدام با خودمون می گفتیم نکنه دوباره «عین» و «لام» باشند. وارد آزمایشگاه شدیم و دیدیم که تاریخ تکرار شد. دو باره سه شنبه ها ساعت 4 تا 6 عصر و دوباره آقای «لام» . گفتن آقای «عین» فارغ التحصیل شده. خبر نداشتن آزمایشگاه بیوشیمی ما دیوار به دیوار آزمایشگاه تحقیقاتی شیمی آلیه و صدای آقای «عین» هم چیزی نیست که فراموش بشه.
نصف ما ترم قبل با آقای لام داشتیم و کلی رومون تو روی هم دیگه باز شده بود. در حدی که سر به سرمون هم میذاشتند.
مثلا یک بار من داشتم اسید سولفوریک غلیظ رو در تشت آب و یخ، توی دهانه تنگ ارلن می ریختم. یک قطره اسید روی دستم می ریخت یا توی تشت، یا دستمو از دست می دادم یا صورت. تو همین لحظات استرس زا آقای لام، که نمی دونم از کجا پیداشون شد! اومدن کنار من و یهو گفتن پخ! شما فقط من بی نوا رو تصور کنین!
یا یکبار هم بِشِر یکی از بچه ها رو قایم کردن و بنده خدا تا وزن محصولش رو نمی گفت، نمی تونست بره بیرون !
و از این دست شوخی ها :|
اما از کارهایی که کردیم بگم براتون!
نمی دونم جلسه چندم بود که سنتز متیل اورانژ داشتیم. (متیل اورانژ یکی از شناساگر های اسید و بازه) خود سنتز حدودا دو ساعت طول کشید ولی قسمت آخر که مزخرف تر از همه بود خالص کردن با قیف بوخنر بود. قیف بوخنر یه همچین چیزیه
شما توی اون قسمت سفید رنگ یک کاغذ صافی می ذارین و کم کم محلولتونو می ریزین توی قیف. اون لوله قرمز رنگ به پمپ خلاء وصله که با ایجاد خلاء توی ارلن، آب و ناخالصیای محلول در آبو می کشه پایین.
ما هم می خواستیم متیل اورانژ رو از ناخالصیای محلولش پاک کنیم. ولی مشکل اینجا بود که متیل اورانژ حالت کریستالی داشت و به راحتی آب لا به لای بلور هاش نمی رفت تو ارلن. منم برای بهتر ایجاد شدن خلاء دستم رو روی دهانه قیف می ذاشتم تا آب بهتر کشیده بشه. با وجود ایجاد این همه تدابیر امنیتی حدود چهل دقیقه طول کشید. فکر کنم تصویر زیر به اندازه کافی گویا هست
دومین مورد سیستم تقطیرای بود که می بستیم. یعنی چنان باحال بود که احساس می کردیم دانشمندای شرور و دیوانه تو کارتوناییم.
سوم هم سنتز اتیل استات که بوی لاک می داد بود. بعد از اینکه برگشتم خونه می رفتم در لاک باز می کردم و به خواهرم می گفتم:« بو کن. من اینو سنتز کردم امروز »