زیست شناسی سلولی مولکولی| قسمت سوم | شرایط و جو حاکم

می رسیم به قسمت سوم که از نظر من مهم ترین قسمته. بذارین از قصه خودم شروع کنم. 

من سال کنکورم از آبان شروع کردم به خوندن و دوره جمع بندی واقعا کم گذاشتم، رتبه کنکورم تو سهمیه 5659 و توی کشور 19060 و تو زیر گروه 1 5419 بود، بدون تاثیر مثبت سال سوم و پیش دانشگاهی. زیست شناسی سلولی مولکولی انتخاب 133 ام من بود ( فکر کنم همین عدد به اندازه کافی نشون دهنده بی میلیم نسبت به این رشته باشه. ) خوب یادمه بعد از زیست شناسی سلولی مولکولی، تغذیه دانشگاه غیر انتفاعی وارستگان رو زده بودم و یه جورایی خودم رو دانشجو علوم تغذیه حساب می کردم. تا اینکه شب اعلام نتایج به جای تغذیه ، زیست شناسی سلولی مولکولی دانشگاه فردوسی اومد. اولش شوکه بودم. حتی من شناخت کافی از این رشته نداشتم. آشناییم در حد معرفی رشته های کانون بود و هیچ فردی نبود که به طور مستقیم ازش بپرسم. فردای روز اعلام نتایج، عید غدیر بود و همه رفته بودیم خونه مامانیم. هر کسی از من می پرسید چی قبول شدی یه جوری زیر لب می گفتم زیست سلولی مولکولی که متوجه نشن و در جواب « چی هست؟» هاشون حرفی نداشتم که بزنم. 

اون شبا با دوستام که صحبت می کردم، ناراحت بودم. تا اینکه یکیشن بهم گفت خودتو لوس نکن دیگه. یادته چقدر توی دبیرستان عاشق زیست شناسی بودی. الانم به خواسته ات رسیدی دیگه. مگه بده؟

گذشت تا اینکه وارد دانشگاه شدم. به جرئت می تونم بگم، شرایط ترم 1 فاجعه بود. درسای عمومی و مزخرف، بچه ها اکثرا از پزشکی مونده بودن و به اجبار انتخابشون زیست شناسی بود. بعضی ها سر کلاس بغض می کردن و دانشکده تاریک هم مزید بر علت بود. فضای دانشکده علوم واقعا دلگیره. خیلی ها همون ترم یک انصراف دادن تا دوباره برای کنکور بخونن. حدود 8 نفر رفتن و از ورودی 32 نفره ما بیست و خرده ای نفر موندن. یه سری با علاقه و یه سری از سر اجبار

ترم دو شد. درسا کمی مرتبط تر و جذاب شدن. میکروبیولوژی و زیست گیاهی منو مشتاق کردن و علاقه ام بیشتر شد. ترم سه همین روند ادامه داشت تا اینکه ترم 4 با وجود درسی مثل زیست سلولی و استادی مثل دکتر متین، تصویری از آینده ام دیدم. به خودم گفتم اینه فاطمه! اینجا همون جایگاهته و بهترین جاییه که می تونی باشه. 

الان، من عاشق رشته امم. تک تک جزئیاتی که باعث شگفتیم می شه و به خدای من ، نزدیک ترم می کنه. 

اگر شما عاشق کارهای تحقیقاتی، عاشق کشف کردن و عاشق زیست شناسی هستین، اینجا جای شماست. اگر دیدن تصویرمیکروسکوپی سلولای زنده قورباغه شگفت زده تون می کنه زیست شناسی بهترین انتخاب می تونه باشه. 

ولی اگر کارهای بالینی دوست دارین. دوست دارین در ارتباط با کسانی که درمانشون می کنید، باشید پس سراغ زیست شناسی نیاین. اگر از حیوانات (بزرگ و کوچیک) خیلییی می ترسین، نیاین. اگر به دانشگاه به چشم فضای دو جنسیتی نگاه می کنید و فکر می کنید قراره بخورین به کسی و جزوه هاتون بریزه رو زمین و عاشق شین، علوم پایه مخصوصا زیست شناسی نیاین. تو کلاس ما حداکثر 3 یا 4 نفر پسر هستن. اگر می خواین فقط یه مدرک بگیرین برین زیست شناسی نیاین.

زیست شناسی مطالعه زیاد می خواد، عشق می خواد و زندگی که به پاش بریزین. 

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۰ تیر ۹۷

إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ

دارم درس می خونم. حسابی باید به جبران کم کاری های اخیرم تلاش کنم. وسط درس خوندن، وسط گوش دادن به ویس استاد یهو دستم می ایسته. یهو همه موهای تنم سیخ می شه و احساس ناچیز بودن بیش از اندازه در برابر این همه عظمت وجودمو در بر می گیره. 

وسط ویس استاد جان می فرمایند:« میوه های درخت اُرس حتما باید توسط خرس خورده بشن تا بتونن شکوفا بشن. آخه فقط تو دستگاه گوارش خرس آنزیم هایی داریم که باعث شکسته شدن پوسته دانه می شن. برای همین درختای اُرس بیشتر تو مناطق کوهی که خرس ها حضور دارن پیدا می شن.»

خدایا، این همه جزئیات قشنگ تو خلقتت رو شکر! جزئیاتی که فهمیدنشون باعث می شه بفهمم چقدر منِ بشر کوچیکم و چقدر خدای بزرگی دارم. 

بعدا نوشت: من خدا رو بیشتر از کتاب های دینیم تو جزوه هام و کتاب های درسیم پیدا کردم خدای آنزیم های متابولیسمی، خدای تک تک اون بیومولکول هایی که فقط نبود یک هیدروژن از این رو به اون رو می کنشون، خدای خرس و اُرس

  • فاطمه
  • دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷

قصه باغ

مادرم از آن دسته آدم هایی اند که عاشق بیرون رفتن اند. حتی قصه معروفی هم وجود دارد که در جلسه خواستگاری جزو شروط اصلی شان " هر جمعه بریم طرقبه " بوده. با همین خوست که عاشق باغ خارج از شهرند و بارها شنیده ام که در مورد باغی که خواهند داشت، رویا سازی می کنند. دایی پدرم خارج از شهر باغی دارند که به عنوان « باغ» در کل خانواده جا افتاده که وقتی می گویند باغ دعوتیم، کسی نمی پرسد کدام باغ. همه می دانند باغ دایی جان است. اما قضیه چطور است؟

در میانه هفته، وقتی به خانه بر می گردم مامان به عنوان Hot news می گویند که حشمت خانم زنگ زده اند. دیگر از همان روز هیجان ها شروع می شود و هیجان هر کس مختص به خودش است. مامان هیجان غذا درست کردن دارند، بابا تخته نرد و ما سه تا هم به هوای هم بازی هایمان هستیم. می گذرد و جمعه می شود، جمعه ای که با همه جمعه ها متفاوت است. بابا از ساعت 8 بیدار می شوند و دم دم های ساعت 10 راه می افتیم و ساعت 11 می رسیم. در باغ سبز تیره است. بوق می زنیم و صدای سگشان بلند می شود. چند دقیقه بعد یکی از بچه های «آقا حکیم» می آید و در را باز می کند و با کمی گاز ماشین را وارد راه باریکی می کنیم که به اندازه یک ماشین پهنا دارد. ماشین ها قطاری پشت هم پارک می شوند و باور کنید اگر ماشین ما دومین ماشین بعد ماشین دایی جان نباشد، قطعا سومی خواهد بود. 

از ماشین پیاده می شویم و هر کسی یک تکه بر می دارد. یکی قابلمه غذا، یکی هندوانه و خربزه و یکی نوشابه، با دست های پر از کنار ماشین های جلوتر رد می شویم و حشمت خانم و دایی جان و دخترهایشان به استقبالمان می آیند. دایی جان بیشتر از 70 سال سن دارند. موهایشان یک دست سفید و چشم هایشان آبیِ آبی است.  آبی و مهربان. حشمت خانم بر خلاف دایی جان سبزه اند. یک پارچه شور و هیجان که گذر سن را به تمسخر می گیرند.  بعد از روبوسی ها و تعارف های معمول بابا دست در گردن دایی جان می اندازند و از همانجاست که کری خوانی های تخته نرد شروع می شود. چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد تا صدای برخورد تاس با چوب بیاید و چقدر من این صدا را دوست دارم. گاهی صدای قهقهه بابا می آید و دست زدن ها، گاهی سرخ می شوند. گاهی روی پیشانیشان دانه های عرق برق می زنند. بچه تر که بودم خودم را لوس می کردم. می رفتم تاس را از بابا می گرفتم و به عنوان نماد خوش یمنی با افتخار تاس می انداختم و صحنه را ترک می کردم. 

ما سه تا یه جوری سر خودمان را گرم می کردیم تا هم بازی هایمان بیایند. گاهی بی قراری می کردیم و بهشان زنگ می زدیم که " پوسیدیم، چرا نمیاین؟" کم کم سر و کله خانواده های دیگر پیدا می شد. مامانی و عمه ها و پسر عمه ها، عموی بزرگترمان، دایی های بابا و فاطی خانم و پسرشان. کم کم سالن اصلی پر می شد از صدای کری خوانی های مردان و صدای برخورد تاس با کف تخته، خانم ها می رفتند توی حیاط، کنار استخر می نشستند و تخمه و شیرینی می خوردند و کل فامیل را در این مدت رصد می کردند. گاهی ورق بازیشان گل می کرد و یکی را می فرستادند تا از اتاق ورق ها را بیاورد. گاهی بچه ها می رفتند توی استخر و کمی جیغ و ویغ به سایر صدا ها اضافه می شد. اما بیشتر اوقات می رفتیم در محوطه ای که برای بازی ما تدارک دیده شده بود. دروازه داشت و تور بسکتبال. ما دختر ها روسری هایمان را پشت سر گره می زدیم و تا نفس داشتیم می دویدیم و وقت ناهار با لپ های گل انداخته و صورت و لباس کثیف و نفس نفس زنان به داخل ساختمان بر می گشتیم. 

ناهار هم به این صورت بود که هر کسی برای خودش و خانواده اش غذا درست می کرد و می آورد کمی بیشتر که دیگران هم بتوانند ناخنکی بزنند. صندلی های دور میز محدود بود. معمولا خانم ها دور میز می نشستند و آقایان روی مبل ها و ما بچه ها هم روی زمین ولو می شدیم. 

بعد ناهار هوا خیلی گرم بود و در خانه می ماندیم. پسر ها فوتبال دستی بازی می کردند و دختر ها توی یکی از اتاق ها کنار مادرانشان می نشستند و سرشان را روی پای مادرانشان می گذاشتند. اینطور وقت ها بود که سوالاتی از قبیل " خب، کلاس چندم هستی شما؟" یا " چند سالته ؟" یا "چقدر بزرگ شدی! چی بهش می دین «فلان» خانم؟ یا " معدلت چند شده" یا بزرگ شدی می خوای چیکاره شی پرسیده می شد و نمی دانم پاسخ هایمان چه چیزی داشت که بعد از هر جمله می خندیدند.  کم کم هوا رو به خنکی می گذاشت و دوباره سر و صدا بلند می شد. گاهی هم شلنگ آب را بر می داشتیم و به گل ها آب می دادیم و گاهی استخوان ها را بر می داشتیم و به هاپو غذا می دادیم. 

دم غروب همگی خسته و کوفته خدا حافظی می کردیم و بعد از کلی تشکر و تعارف به خانه بر می گشتیم. معمولا مسیر برگشت را یادمان نمی ماند چون خواب خواب بودیم. 

خاطرم هست زمانی که دایی جان باغ را خریدند سوم ابتدایی بودم. آن زمان هم بازی هایمان کامیار و صالح و سینا و محمد رضا و علیرضا بودند. دختر بچه کم بود :). کم کم عسل به دنیا آمد و از زمانی که بزرگتر شد در زمین بازیمان راهش دادیم. کم کم غزل به دنیا آمد. نسل ما بزرگ و بزرگتر شدند. محمد رضا و علیرضا ازدواج کردند و رفتند. من دانشجو شدم و دو سال سر و کله ام پیدا نشد و صالح درگیر کار شد. کامیار قد کشید و صدایش بم شد و دیگر با شنیدن عنوان بچه اخم هایش را در هم می کشد. دیگر آن بچه ای که عاشق دایناسور ها بود، نیست. خواهرم ازدواج کرد و امشب همه منتظر "داماد جدید". امیر حسین بچه دار شد و امشب پسرش، ایلیای یک ماهه کوچکترین عضومان بود. اما هنوز صدای تاس ریختن ها می آید. هنوز اتفاقات فامیل و تخمه شکستن و شیرینی خوردن به جای خودش باقی است. کلیات همان است. فقط کمی قد ها بلند تر شد، چروک ها عمیق تر، موها سفید تر

  • فاطمه
  • شنبه ۱۶ تیر ۹۷

زیست شناسی سلولی مولکولی| قسمت دوم | واحد ها و مهارت ها (2)

اگر پست های قبل رو نخوندید به ترتیب بخونید:

قسمت اول | معرفی کلی

قسمت دوم | مهارت ها و واحد ها (1)

×××

سیدیم به ترم 3 

ترم سوم زبان خارجه عمومی، مهارت های آزمایشگاهی در زیست شناسی، شیمی آلی 2 و آزمایشگاهش، بیوشیمی 1 و آزمایشگاهش، میکروبیولوژی 2 و آزمایشگاهش،  زیست شناسی جانوری و آزمایشگاهش رو داشتیم. خود گزارش کار نوشتن برای آزمایشگاه ها کاری سخت طاقت فرسا بود که کل ترم بیچاره مون کرد. 

درس مهارت های آزمایشگاهی در زیست شناسی بر خلاف اسمش کامل تئوری بود. یه پلیت کشت سلولیم سر کلاس نیاوردن که ببینیم حداقل و همونطوری که می تونید حدس بزنید امتحان هم کاملا تشریحی بود. کلا درس نچسبی بود و فایده ای برای من یکی نداشت!

شیمی آلی دو روی مسیر های واکنشی و مولکول های آلی متمرکز بود و سر فصلاش کربوکسیلیک اسید ها و مشتقاتش، الکل ها و فنل ها و اتر ها بود! مثلا شما باید می خوندید که الکل های نوع دوم چطور  سنتز می شن و چطور اکسید می شن و چطور احیا می شن ! :| همچنان تاکیدم روی استاده! استاد خوبی برای شیمی آلی نداشتیم ما! آزمایشگاهش هم توی (این پست) می تونید شرح مفصلی ازش بخونید.

توی بیوشیمی 1 بیشتر در مورد ساختار ها می خوندیم، ساختار کربوهیدرات ها، اسید های آمینه، لیپید ها و ویتامین ها و نوکلئوتید ها، کمی هم کاربردیش کردیم.ولی خب بیشتر وقتمون به حفظ کردن ساختار ها می گذشت. بیوشیمی یک می تونه درس راحتی باشه. اگر به طور مداوم خونده بشه. آزمایشگاه بیوشیمی یک هم اکثرا به شناسایی و آزمایش های اختصاصی هر کدوم از بیومولکول ها گذشت

میکروبیولوژی دو که در ادامه میکروبیولوژی یک بود، اوابل به مورفولوژی و ساختار باکتری ها پرداخته شد و بعد ژنتیک پروکاریوت ها و متابولیسمشون و در نهایت به بیوتکنولوژی ختم شد.  نسبت به میکروبیولوژی یک مفهومی تر بود. البته غیر از متابولیسم :|

آزمایشگاهش حقیقتا چیزی بیشتر نبود. من فکر می کنم همون آزمایشگاه میکروبیولوژی یک کار رو تموم کرد. ولی اگر بخواید بدونید، تست حلالیت در پتاس برای باکتری های گرم منفی انجام دادیم، رنگ آمیزی دیواره و رنگ آمیزی هسته و هم چنین رنگ آمیزی گرانول های باکتری ها،یک جلسه سرگیجه آور رسم منجنی رشد داشتیم و بعد کشت باکتری های بی هوازی. یک جلسه هم استاد از خونه شون آویشن و دارچین و سبزی آوردن و ما کشت دادیم که متوجه شیم آیا آلوده بودن یا نه!

زیست شناسی جانوری هم که مشخصه! اول با پروتوروئر ها شروع کردیم، بعد از جانوران خیلی پست مثل اسفنج ها شروع کردیم و در نهایت به اشرف مخلوفات(!) رسیدیم. 4 واحد بود و ای کاش استاد بهتری برای این درس داشتیم.

آزمایشگاه زیست جانوری هم جلسات اول با میکروسکوپ لام های آماده نگاه کردیم، پروتوزوئر ها، جانوران ذره بینی و کم کم نمونه های فیکس شده تو فرمالین و عقاب های خشک شده دیدیم. دو جلسه آخر هم به تشریح و در دست گرفتن قورباغه (شما تصور کنین چقدر صدای جیغ دخترا از تو آزمایشگاه اومد) و تشریح موش گذشت.

 

ترم چهارم که ترم اخیر باشه خیلی سبک بود. واحد های زیادی ارائه نمی شد و در 17 واحد داشتیم که 4 واحدش عمومی بود. درسایی که داشتیم سنگین بود به نسبت. زیست شناسی سلولی و آزمایشگاهش، بیوشیمی 2 و آزمایشگاهش، تشریح و مورفولوژی گیاهی و میکروبیولوژی محیطی داشتیم. 

زیست شناسی سلولی تا الان با اختلاف زیاد جذاب ترین درس ممکن بود. استادی که داشتیم عالی بودن. واقعا عالی بودن [دکتر متینِ جان] تا جلسه 6 در مورد میکروسکوپ و تکنیک های مختلف توی زیست شناسی سلولی خوندیم، از جلسه هفت تا 11 در مورد غشا سلول و هسته خوندیم و بعد وارد بخش جذاب PROTEIN SORTING شدیم. به این صورت که تک تک اندامک های داخل سلولی رو بررسی می کردیم و این که چه طوری پروتئین های مربوط به هر اندامک می فهمیدن چطور برن تو اندامک، سیگنال ها و گیرنده هاشون و بعد به مبحث زیست شناسی مولکولی رسیدیم که یه چور دیگه جذاب بود. همش جذابیت و عاشقی بود برای من

در مورد آژمایشگاهش توی [این پست ] توضیحات مفصلی دادم. 

بیوشیمی 2 در مورد بوانرژتیک و متابولیسم هر کدوم بیومولکول ها بود، چرخه ها و مسیر ها، مخصوصا متابولیسم لیپید ها و اسید های آمینه سرگیجه آور و به شدت سخت بودن! از اون درسا بود! آزمایشگاهش هم بیشتر به اندازه گیری فعالیت آنزیم و الکتروفورز و اندازه گیری غلظت پروتئین ها گذشت. 

تشریح و مورفولوژی گیاهی درس فوق العاده جذابی بود. یه جور مهندسی معکوس خلقت بود. به این صورت که یه سری آدم رفتن همه جور برگ تو عالم رو نگاه کردن و اونا رو بر اساس نحوه اتصال به شاخه، حاشیه برگ، شکل برگ دسته بندی کردن. این مسئله در مورد گل و گل آذین و میوه هم صدق می کنه. بعد از خوندن این درس همه برگایی که به نظرتون مثل هم میومدن به صورت خیلی جذابی با هم متفاوت می شن و اونجاست که می گین خدایا شکرت که این همه تو خلقتت جزئیات جذاب وجود داره.

میکروبیولوژی محیطی هم یک درس اختیاری بود که به چهار بخش کلیات، میکروبیولوژی خاک، آب، هوا تقسیم می شد. میکروبیولوژی محیطی شما رو با اجتماعات ریزی که هیج وقت با چشم قرار نیست ببینینشون صحبت می کنه و بهتون نشون می ده زندگی حتی تو کف اقیانوس ها، روده شما، روی یک دونه خاک جریان داره

××××

اگر سوالی در مورد هر کدوم از این درسا دارین بپرسین که هیچ قسمت مبهمی براتون نمونه

ترم های بعدی هم قسمت دوم رو ادامه می دم. ترجیح می دم با آگاهی نسبتا خوبی در موردشون صحبت کنم. ولی اگر بخواید بدونید چه درسایی قراره باشه اینا تصاویر چارت درسیه [نیمسال 5 و 6] [نیمسال 7 و 8]

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۴ تیر ۹۷

زیست شناسی سلولی مولکولی | قسمت دوم | مهارت ها و واحد ها (1)

اگر نخوندید، اول قسمت یک رو بخونید:

قسمت اول | معرفی کلی رشته 

×××

در مورد واحد ها به طور کلی دانشگاه ها کمی سلیقه رو وارد چارت می کنن. مثلا من شیمی آلی 1 و شیمی آلی 2 رو که در مجموع 4 واحد می شد پاس کردم ولی یکی از دوستام توی دانشگاه تبریز مبانی شیمی آلی که سه واحد بود پاس کرد. یه سری تفاوت ها توی چارت و در مورد دروس پایه وجود داره. برای همین ممکنه کمی تناقض توی چارت ها پیدا کنید که بیشتر مربوط به دروس پایه می شن. 

ترم 1 دانشگاه خودش برای دانشجو ها انتخاب واحد کرد و درسایی که اون ترم داشتیم ریاضی عمومی، شیمی عمومی و  فارسی عمومی و مبانی زیست شناسی بود که اکثرا همون درسای دبیرستان رو کمی پیشرفته تر بیان می کنن. در مورد مبانی زیست شناسی هم دکتر قاسم زاده که پیشکسوت گروه زیست شناسی دانشکده ما هستن،  برنامه ای رو طرح ریختن که اساتیدی که تو هر فیلد تخصص داشتن برای دانشجوها یک مبحث رو تدریس می کردن. کلا هدف این درس علاقه مند کردن دانشجو هایی بود که به ناچار وارد این رشته شده بودن.

ترم دوم درسا کمی تخصصی شد اما همچنان تو پایه گیر کرده بودیم. ترم دوم بیست واحد برداشته بودم که شامل اکولوژی عمومی،میکروبیولوژی 1 و آزمایشگاهش، شیمی آلی 1 و آزمایشگاهش، زیست شناسی گیاهی و آزمایشگاهش و  آمار زیستی و مهارت های زندگی دانشجویی بود.

اکولوژی عمومی توسط دکتر قاسم زاده تدریس می شد،در مورد برهمکنش های تو طبیعت، بیوم های مختلف و سازش ها و چرخه های مواد توی طبیعت بود. به طور کلی اکولوژی درس خیلی جذابیه و اگر کمی با استاد همراه بشید می تونید آیه های زیادی از خلقت خدا رو تو این درس ببینید. برای ما که سلولی مولکولی بودیم، آزمایشگاه اکولوژی ارائه نمی شد. ولی بچه های گیاهی و جانوری آزمایشگاه داشتن.

میکروبیولوژی یک به مطالعه ساختار باکتری ها، سیستماتیک باکتری ها (با تمرکز بر باکتری های بیماری زا) و ایمونولوژی و به طور خیلی خلاصه به میکروبیولوژی آب و خاک و هوا می پردازه. (به طور تفضیلی توی میکروبیولوژی محیطی درموردش گفته می شه)

توی آزمایشگاه میکروبیولوژی یک با رنگ آمیزی گِرَم، تست آنتی بیوگرام، تست های بررسی کیفیت آب، رنگ آمیزی اسپور و رقیق کردن باکتری ها (پورپلیت ) آشنا می شید و انجام می دید. 

شیمی آلی یک درس آسونی نیست اگر استاد خوبی نداشته باشید. من استاد خیلی خوبی نداشتم و تمام علاقه ام به شیمی آلی 1 پرید. به طور کلی ابتدا به آلکان ها و آلکن ها می پردازه و از قسمت واکنش ها و ترکیبات آروماتیک جذاب می شه. من عاشق سوال هایی بودم که می گفت فلان ماده از بنزن سنتز کنید. خلاقیت تو اینجور سوالا جای مانور زیادی داشت.

در مورد آزمایشگاه آلی 1 و 2 به طور مفصل توی پست جداگانه (این پست) گفتم. ولی یه چیزی تو این پست گفته نشده. اگر شما آسم دارین بهتره درمورد آزمایشگاه شیمی آلی 1 و 2 با احتیاط بیشتری عمل کنید و هر جلسه با خودتون ماسک فیلتر دار(تاکید می کنم فیلتر دار) همراه داشته باشین. من از سر آزمایشگاه شیمی آلی حالم به شدت بد شد و حتی کارم به مراکز درمانی هم کشیده شد. برای همین شاید برای خیلیا مهم نباشه. ولی واقعا می تونه مشکل زا باشه.

زیست گیاهی یه درس گوگولی سه واحدیه که تمام اون خاطره های بد زیست گیاهی دبیرستان رو می شوره و می‌بره. استادی که ما داشتیم ماه بودن، ماه! دکتر پیرانی عزیز کاری کردن تا من دیوونه زیست گیاهی و آزمایشگاهش بشم و بهترین نمره های ترم 2من همین دو تا باشن.

آزمایشگاه زیست گیاهی شما انواع مقطع های ساقه، ریشه، برگ رو نگاه می کنین.خودتون از گیاه جدا می کنید و همونجا با رنگ های مخصوص رنگ آمیزی می کنید و به طور کلی مشابه آزمایشگاه زیست شناسی دبیرستانه ولی یه لول بالاتر.

آمار زیستی  درس سختی می تونه باشه اگر استاد خوبی نداشته باشین و خودتون در طول ترم نخونده باشین. برای من این طور بود.  اصلا نمی تونستم باهاش کنار بیام. ولی به طور کلی همون آمار توصیفی و استنباطیه با کمی رویکرد زیستی و برای درس ژنتیک 1 لازمه پاس کردنش.

×××

قسمت دوم |مهارت ها و واحد ها (2)

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۴ تیر ۹۷

زیست شناسی سلولی مولکولی | قسمت اول |معرفی کلی رشته

اول اول باید بگم اطلاعات من در حد یه دانشجوی ترم چهاره. ممکنه ناقص یا غلط باشه. اگر جایی رو اشتباه کردم، به نا آگاهیم ببخشید

زیست شناسی سلولی مولکولی شاخه ای از زیست شناسیه که تمرکزش روی سلول و فرایندای سلولیه. بدن هر انسان از تریلیون ها سلول ساخته شده که بر اساس نیاز بافت و بدن به اشکال مختلفی در اومدن. و باور کنید که نظام مند ترین جزء خلقت همین سلول ها هستن. هر چیزی سر جای خودش قرار داره و فقط کافیه که یک کد توی جای مناسب خراب بشه، اونوقت فاجعه می شه. یه وقتایی به خاطر تدابیر سلول این فاجعه ها رد می شن یه وقتایی نه، می شن فاویسم، I cell dieses یا سرطان.

ما چی کار می کنیم؟

زیست شناسان سلولی مولکولی تمرکزشون روی مسیر های داخل سلولیه. این که چطوری سلول می فهمه باید چی کار کنه. برای انجام هر کاری توی سلول یه سری سیگنال داریم که وقتی سیگنالا به گیرنده شون متصل می شن یه سری نقل و انتقالات صورت می گیره و یکی از کارای زیست شناسای سلولی اینه که این مسیرا، سیگنال ها، نحوه کنش و واکنش رو شناسایی کنن. متوجه بشن که وقتی این مسیرا معیوب می شن چه اتفاقی می افته و سعی کنن راه هایی برای ترمیم مسیر های معیوب پیدا کنن.

مثلا ما یک پروتئین داریم تو سلول اسمش Bcl-2 ئه. این پروتئین القای مرگ سلولی برنامه ریزی شده می کنه که به اصطلاح بهش Apoptosis گفته می شه. کارش اینه که می بینه ای داد بی داد. پروتئین کنترل کننده تقسیم سلولی خراب شده، درست کار نمی کنه، سلول داره بی رویه تقسیم می شه و ممکنه ایجاد سرطان کنه. پس Bcl-2  میاد مرگ سلولی رو استارت می زنه که دیگه این روند ادامه پیدا نکنه. حالا توی یک سری سرطان ها این پروتئین معیوب شده و سلول دیگه خودکشی نمی کنه. برای همین سلولایی که تقسیم بی رویه انجام می دن از کنترل خارج می شن و سرطانی می شن.

حالا کار یک زیست شناس سلولی در گذشته شناسایی این پروتئین و عملکردش بوده. حالا که بر همگان آشکاره که چقدر این پروتئین می تونه مهم باشه روش کار می کنن تا بتونن جلوی روند تخریبش رو بگیرن یا یک راهی برای درمان سرطان هایی که به خاطر نقص این پروتئینه پیدا کنن. 

یا یک مثال دیگه. ژن های BRCA 1 , BRCA 2 ژن هایی هستن که می تونن فرد رو مستعد سرطان سینه کنن. این که چطور این کار انجام می شه و چطور می شه جلوش رو گرفت و چطور می شه درمانش کرد پژوهش هاییه که حتما نیاز به یک متخصص زیست شناسی سلولی مولکولی داره. 

+++

این از پارت اولش. پارت دوم رو امشب یا فردا میذارم. 

در مورد مرگ سلولی برنامه ریزی شده هم مقاله های خیلی جالبی وجود داره که یکی از حوزه های مورد علاقه من برای پژوهشه. حتما حتما یک روز براتون در موردش می گم :)

اگر سوالی دارید حتما بپرسید. یا به بخش های آینده اضافه می کنم یا  همینجا پاسخ می دم

×××

قسمت دوم | واحد ها و مهارت ها (1)

قسمت دوم | واحد ها و مهارت ها (2)

  • فاطمه
  • دوشنبه ۱۱ تیر ۹۷

تو می‌تونی ...... یا .....

یکی از راه کار هایی که معمولا با استفاده از اون می تونم به طور موثری خودم رو کنترل کنم اینه که درست در لحظه ای که حس می کنم رو مرز بین دو کار یا اتفاق بین خوب و بد هستم برای خودم شرایط رو توضیح بدم، آینده هر کدوم رو ترسیم کنم و بعد با کمی منطق تصمیم گیری کنم

مثلا امروز بعد از صحبتی که با  دوستم داشتم، خیلی خیلی ناراحت و گرفته بودم. توی خودم جمع شده بودم و در حینی که پست وبلاگ های مختلف رو می خوندم، ناراحت و ناراحت تر می شدم. 

بعد کمی فکر کردم. به خودم گفتم ببین فاطمه، تو می تونی ناراحت باشی، حق داری! حتی می تونی از شدت ناراحتی خسته بشی و بخوابی( کاری که معمولا موقع ناراحتی انجام می دم خوابیدنه) ولی می تونی الان بلند شی. یکم آب سرد به صورتت بزنی و یه دونه از پنکیکایی که الهه درست کرده با شیر قهوه میهن بخوری و بشینی موروفولوژی بخونی. 

خب، مثل سوالای امتحان آیین نامه است ! جواب درست بلند ترین و با جزئیات ترینه. 

همینطور که می تونین حدس بزنین یک پنکیک نوش جان کردم. لیوان پر از شیر قهوه کنار لب تابمه و آماده ام تا موروفولوژی بخونم و امتحان فردام رو به بهترین شکل ممکن بدم.

+++

پانویس 1:

در اوج ناباوری بیوشیمی رو 13.5 شدم! یعنی سه و نیم نمره از چیزی که فکر می کردم بیشتر :))) یعنی من عاشق دکتر مشکینی جانم! انقدر که این استاد گوگولیه! شما فکر کنید استاد جان ورودی 80 ان و نزدیک سه ساله که استاد دانشگاهن :) 

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷

روی دیگر سکه

پافاطمه ای تصور کنید که از ساعت 3 شبه بیداره و داره درس می خونه. شامم نخورده. چهل دقیقه گذاشته تخم مرغ آب پز بشه و در نهایت با گوجه و خیار شور میخواد بزنه به بدن، ناگهان، جزوه به اینجاش می رسه! شما تصور کنین اون غذا چه جوری از گلو پایین رفت!

یه جوری در مورد تازه بودن یا مونده بودن پساب داره صحبت می شه انگار سبزی و هندونه و تخم مرغه!

رسما از تخم مرغ آب پز متنفر شدم!

پانویس: 

تقریبا سه هفته پیش برای عید فطر خونه مامانی دعوت بودیم، منم با تمام بند و بساط و جزوه سلولی رفته بودم. بند و بساط عبارت است از: هشت رنگ هایلایتر، هشت رنگ خودکار نوک نمدی متناسب با هایلایتر، کاغذ نوت، روان نویس در دو رنگ ارغوانی و فیروزه ای! اون وسطا چهار رنگ خودکار معمولی هم بود :) دم عصر، نشستم پشت میز ناهار خوری که گوشه هال بود و مشغول درس خوندن بودم. در همین اثنا شوهرِ دختر خاله ام اومدن و گفتن: فاطمه خانم شما دارین نقاشی می کنین یا درس می خونین :)) درس خوندن زمان ما خیلی فرق داشتا :))

پانویس 2:

میشه یه کوچولو دعا کنین من این دو تا امتحان باقی مونده رو خوب بدم؟ حتی شده به خوب دادنش فکر کنین و انرژی مثبت بفرستین. وضعیت به قدری حاده که بیخیال جمع کردن گل آذین که دو نمره مازاد مورفولوژی رو تشکیل  می ده شدم و به دوستم گفتم من تو بیست نمره اصلیش موندم! دو نمره مازاد می خوام چیکار!

پانویس 3:

تو فکر اینم که بعد امتحانام براتون یکم از رشته و از درسام و واحدام بگم! احتمالا خیلی زیادی داره که واقعا خوشایند نباشه ولی فکر می کنم زیست شناسی برای تجربیا و توی ایران خیلی مهجوره. خود من بدون هیچ شناختی فقط یک اسم وارد انتخاب رشته ام کردم. کمی تو موضوع بندی و کلمات کلیدی وبلاگ تجدید نظر می کنم که دسترسیش حداقل برای کنکوریای تجربی آسون تر باشه.

پانویس4:

تو این برهه به واژه کنکور آلرژی پیدا کردم

پانویس ۵:

ساعت ۸:۲۴ اضافه شد. همین الان از جلسه امتحان‌ اومدم بیرون ... باورم نمیشه ! عالی بودددا 

در بدترین حالت ۱ نمره غلط دارم

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷

شاید متعلق به این زمان نباشم

من عاشق فیلمای تاریخی ام. کلا هر فیلمی که تو زمان گذشته اتفاق بیفته رو می بینم و فیلمای دوره ویکتوریایی با احتمال خیلی بالاتر جزء مورد علاقه هام قرار می گیرن. با خودم فکر می کنم شاید متعلق به این زمان نباشم. این پیشرفت عصر واقعا علاقه من نیست. ترجیح می دم به جای نشستن پای تلویزیون یا شبکه های اجتماعی برای معشوق [نداشته ام] با قلم پر و دوات نامه بنویسم. توی طبیعت بکر راه برم و به صدای امواج دریا گوش کنم. 

عصر دوم مورد علاقه ام عصر هخامنشیانه. فیلمای زیادی از این دوره ندیدم ولی عاشق هر گونه کتاب و رمان تاریخی ام که در مورد این دوره نوشته شده. شکوه کاخ های آپادانا رو به چشم ببینم و با شنیدن خبر های کشورگشایی ها غرق غرور بشم. 

البته یونان باستان هم هست ولی چندان علاقه مند نیستم که توی اون زمان زندگی کنم.

+++

بعد نوشت:

من کاملا بهتون حق می دم اگر ستاره ام روشن شد، غر بزنین بگین مگه قرار نبود تا یازدهم بری؟ولی چیکار کنم که مغز من مثل یه اتوبوس می مونه. گاهی اوقات خط 62 (مشهد) می‌شه که هر بیست دقیقه یه بار میاد. گاهیم بی آرتی می‌شه، هر پنج دقیقه یه بار میاد. تازه مشکل اینجاست که یه وقتایی منتظر خط 62 ام ولی مدام اتوبوس خطای دیگه از جلو چشمم رد می شن؛ خیلیم تمثیلی :|

 

 

  • فاطمه
  • جمعه ۸ تیر ۹۷

اگر خسته ام نشونه زنده بودنمه

 

بیشتر از بیست و چهار ساعته که سر پام،فاینال زبان، مهمونی، پست قبل،درس خوندن ورسوندن خواهر کوچیکه بع حوزه کنکور و معطل شدن و وقت کشی براش، تیتر کارهاییه که انجام دادم و الان، وقتی دوباره در حال بیداری ساعت ۶ عصر رو دوباره تجربه می کنم، روی تخت عزیزم دراز کشیدم، برگ گلدونای عزیزم روشن از نور خورشید شدن و احساس می کنم در حال تجربه بیشترین میزان خوشبختی کنونی خودم  هستم.

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۷ تیر ۹۷
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد