بعد از ۷ سال...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۰۲

دلم گرفت ای هم نفس

و منی که این روزا مثل آسمون مشهدم. ایرای سیاهی که نمی بارن ...

  • فاطمه
  • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

مروری بر ۲۴ سالگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • دوشنبه ۷ فروردين ۰۲

گیرنده: خودم

ای کاش حواست باشه خمیری که بیش از منعطف باشه یه روزی یادش میره دفعه اول چه شکلی بوده 

  • فاطمه
  • شنبه ۲۲ بهمن ۰۱

در راستای نان آکادمیک کردن محیط بیمارستان

اگر دیدین یکی وسط  محوطه بیمارستان واسه خودش تی ام بکس گذاشته و در حالی که داره دور و برش رو نگاه می کنه کسی نباشه، خیلی سخیف حرکات موزون دست و گردن میره، بدونین اون منم

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۱۲ بهمن ۰۱

در ستایش خستگی

توی اسنپ نشستم. کمی بعد از سوار شدنم راننده اسنپ پرسید با آهنگ مشکل ندارین ؟ و منی که نمی دونستم قراره با شاد ترین و دوبس دوبسی ترین ریمیکس عمرم مواجه شم گفتم نه . حقیقتا انرژی ریمیکس برای من خسته، سر دردمند و چشمایی که از ۵ صبح بیدارن و دارن به وسیله چراغ های خیابون و ترمز ماشین ها مورد سوء قضد واقع می شن، غیر قابل تحمله . 

به اتفاقاتی که از صبح از سر گذروندم فکر می کنم، درس خوندن ، باشگاه، صحبت های بی پایان در مورد شورا و اسکومی، امتحانی که فردا ساعت ۲ منتظرمه و من براش کمترین آمادگی ممکن رو دارم . نگرانیم برای امتحانم داره از آستانه تحملم بالاتر میره ولی خسته تر از اونیم که بتونم ذره ای ادامه بدم. با خودم فکر می‌کنم آخه دختر مگه نون و آبت کم بود خودت رو تو این دردسر ها میندازی؟ مگه خودت کم دردسر داری که دردسر درست می کنی ؟ با خودم فکر می کنم مگه کسی جز ماها هم هست روز قبل امتحانش انقدر کله اش خراب باشه ؟ با خودم فکر می کنم کسی هم می بینه ؟ پس فردا کسی میاد میگه یه آدمایی یه روزایی که همه داشتن درس می خوندن ساعت ها با خودشون و مسئولین کلنجار برن ؟ من بارها از زندگیم و درسم برای چیزای دیگه زدم و هر بار دیدم نتیجه اش رو که طبیعتا مطلوب نبود. و هر بار پشیمون شدم و ضرر خوردم. الان فکر می کنم برای اینکه جلوی این ضرر رو بگیرم باید از استراحتم و تایمای خودم بزنم تا بتونم فردا بعد امتحان خودمو لعنت نکنم . با خودم میگم اینکه خودت رو به همه چیز برسونی قبل امتحان نشانه قدرتمندی تو نیست فاطمه . و بازم هم فکر می کنم و فکر می کنم...

خدا رو شکر ریمیکس تموم شد 

من خستگی های سخت کار کردنم رو دوست دارم ولی نمی تونم مانع هجوم افکار منفی زمان خستکیم بشم . بی نهایت آسیب پذیر می شم و خب ... باعث می شه این مواقع خستگی باعث بشه چیز هایی به ذهنم و زبونم بیاد مه بعدا پشیمون بشم . 

به خودم میگم ارزششو داره 

حتی اگر هیچ کس نفهمه 

حتی اگر کسی چیزی نبینه

له جاش تو چیزایی رو تجربه کردی که ارزشش خیلی بیشتر از ایناست 

به دانشجو معمولی نبودی که سرشو بندازه پایین و درس بخونه فقط 

اصلا درس خوندن اینجوری ارزشمند تره 

نه؟

  • فاطمه
  • شنبه ۸ بهمن ۰۱

چه خوش گفت فریدون فروغی

وقتی میگه «دیگه نمی‌تونم، خسته خسته ام...»

  • فاطمه
  • شنبه ۸ بهمن ۰۱

رها رها رها من

موجودی آتیپیک هستم که به جای کافی شاپ و اسپرسو تو جیگررکی می شینم و در حالی که دارم جیگر و قلوه می زنم برنامه ریزی ماه آینده ام رو انجام می دم 

  • فاطمه
  • سه شنبه ۴ بهمن ۰۱

تپه بعدی

در راستای نان آکادمیک (هاستپیتالایزد) کردن محیط دانشگاه به اونجا رسیدم که چهار زانو انتهای راهرو اورژانس روی صندلی نشستم و حین دیدن پاندای کونگ فو کار با صدای نه چندان کم، ناهار می خوردم و گاها بلند هم می خندیدم.

پ.ن: هندزفری هم نداشتم 

  • فاطمه
  • يكشنبه ۲ بهمن ۰۱

فقر کلام

به عنوان آخرین پست دی ماه (شاید ) باید اعتراف کنم دچار فقر کلام و تراکم زیاد افکار شدم... چیز عجیبی نیست... بارها و بارها دچارش شده بودم. بدترین موقع همین حوالی سال اول دبیرستان بود که عملا تعداد جملاتی که رد و بدل می کردم به زیر ۵۰ رسیده بود. 

خستگی مثل یه بچه شیطونی که پشت در ایستاده و داره سرک می کشه تا یک سیگنال مثبت ببینه بیاد اتاقت رو بهم ریزه واستاده پشت پنجره ذهن و بدنم. منتظر یک سیگناله تا رخنه کنه حق هم می دم بهش... ۶ روز در هفته باشگاه رفتن و سنگین ورزش کردن، درس خوندن های تا نیمه شب و حوالی بامداد، برنامه های شورا و اسکومی عملا داره توان بدن و مغزم رو تحلیل می بره . ولی دقیقا اونجایی که احساس می کنم دارم خسته می شم، ویولت بودلر وار موهام رو جمع می کنم. یک آهنگ خفن می ذارم و با بیشترین سرعت ممکن کارم رو انجام می دم. درست مثل اوقاتی که از زیرزمین علوم پایه می خواستم برم طبقه سوم و وقتی نفس نفس زنان به پاگرد های آخر می رسیدم سریعتر بالا می رفتم تا زودتر تموم شه. 

به خودم میگم اشکالی نداره... به عقب که نگاه می کنم روزای خسته امروز رو هزاران برابر بیشتر ترجیح میدم تا وقتایی که  کاری نمی کنم و در جا می زنم. 

 پ. ن: فکر می کنم با توجه به طول پست چندان هم دچار فقر کلام نشدم :دی

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد