صبح خواب موندم! چشمام رو باز کردم و دیدم شدت نور اصلا به دم صبح نمی خوره. گوشیم رو نگاه کردم و دیدم که بله! ساعت هشت صبحه و کلاس من ساعت هشت و نیم شروع می شه و حداقل نیم ساعت طول می کشه تا برسم. با بیشرین سرعت ممکن حاضر شدم  و به دختر داییم گفتم برام یه اسنپ بگیره و چهل دقیقه بعد انستیتو بودم. خدا رو شکر دکتر هنوز نیومده بودن. سر جای دیروزم نشستم و سیستم رو روشن کردم. خانم دکتر که دیروز برای لینوکس کمکشون کرده بودم،اومدن کنارم نشستن و گفتن بشینم کنارت که حواست بهم باشه و کمکم کنی. منم به ابخندی ابلهانه و خواهش می کنم اکتفا کردم تا زمانی که دکتر بیان ازم پرسیدن شما دانشجو همینجایی ؟ منم گفتم نه. از مشهد میام. کلی تشویقم کردن و گفتن چه اراده ای! آفرین. 

دکتر رحیمی اومدن و شروع کردن به توضیح قسمت های تئوری. یه جاهاییش رو متوجه نمیشدم و واقعا نیاز به تلاش برای فهمیدن داشت. بحث های جذابی هم وسطش بود که حسابی برای خودم هایلایت کردم تا بعدا درموردش سرچ کنم

بعد از ناهار قسمت عملی که در حقیقت کار با سیستم بود شروع شد. امروز کمی متفاوت از دیروز بود. دیروز فقط آموزش بود ولی امروز بهمون کیس می دادن و فایل NGS اش رو می دادن و می گفتن حالا بگین این بیماری رو داره یا نه؟ ما هم باید از پایگاه داده ژن های مربوط به بیماری رو در می آوردیم و بررسی می کردم. کیس اول به خاطر نا آشنا بودنمون حدود یک ساعت زمان گرفت. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که 228 تا ژن رو تو یک فایل کپی کنم و بعد با grep کردن دو تا فایل با هم دیگه پترن ها رو بررسی کنم. وقتی به دکتر گفتم کلی تشویقم کردن و بعد رفتم پای سیستمی که به پرژکتور وصل بود تا برای بقیه هم توضیح بدم. شما هیجان و خوشحالی منو در اون لحظه تصور کنین.

بعدش سه تا کیس دیگه هم حل کردیم و ساعت چهار و نیم تموم شد. تا ایستگاه امام خمینی بی آر تی رفتم و سوار شدم. یک ساعت و خرده ای اتوبوس سواریم طول کشید و حوالی شیش و ربع رسیدم خونه. یکم نشسیم با مامانی و آقاجون گردو تازه خوردیم و صحبت کردیم. بعدش هم تصمیم گرفتم ماکارونی درست کنم. از اون ماکارونیا!

بعد از جمع و جور و صحبت با مامانی و انجام فرایند های مربوط به دندون و ارتو اومدم که از امروز براتون بگم و بعد برم.

شما ها خوبین؟ در چه حالین؟